شاد زیستن

 

پرسش:  

 

اگر از مراکز بدن‌مان گوش بدهیم، آیا صداهای وحشتناک وجود ندارند؟ صداهای دلخراش شهری که همیشه در زندگی سرچشمه آزار ما بوده‌اند چه می‌شود؟ آیا می‌توانیم این صداهای زننده را به صداهای مثبت تبدیل کنیم؟
پاسخ: همیشه این پرسش اساسی باقی می‌ماند: چگونه چیزی را تغییر بدهیم، چگونه صداهای منفی را به صداهای مثبت تبدیل کنیم؟
نمی‌توانی!
اگر تو مثبت باشی، آن‌گاه هیچ چیز برای تو منفی نیست. اگر منفی باشی، آن‌گاه همه چیز برایت منفی خواهد بود. سرچشمه هر آنچه در اطراف توست، خودت هستی.
تو آفریننده دنیای خودت هستی.
بدان که همه ما در یک دنیا زندگی نمی‌کنیم، بلکه به تعداد ذهن‌ها، دنیا وجود دارد. هر ذهنی در دنیای خودش زندگی می‌کند؛ آن ذهن دنیا را می‌سازد. پس اگر همه چیز بر ضد توست یا ویرانگر و خصمانه به‌نظر می‌رسد، به این سبب است که تو در درونت آن مرکز مثبت را نداری. پس به این فکر نکن که چگونه صداهای منفی را تغییر بدهی.
اگر پیرامونت همه چیز منفی است، به‌سادگی نشان می‌دهد که درون تو منفی است. دنیا فقط یک آیینه است که تو در آن بازتاب شده‌ای.
زمانی که در استراحتگاه یک روستا بودم، روستایی بسیار فقیر که پر از سگ بود. سگ‌ها همیشه شبانه به سوی این استراحتگاه می‌آمدند، گویی عادت همیشگی‌شان بود. استراحتگاه مکان خوبی بود ـ درختان بزرگ پر سایه‌ای داشت. شب‌ها سگ‌ها پارس می‌کردند و سر و صدا راه می‌انداختند، انگار بسیار ناراحت بودند.
نیمی از شب گذشته بود و وزیر خوابش نمی‌برد، سپس نزد من آمد.
من خوب خفته بودم. او مرا بیدار کرد و پرسید: «لطفاً به من بگو که چگونه می‌توانی با این سر و صدا، بخوابی؟ دست کم بیست یا سی سگ با هم می‌جنگند و پارس می‌کنند، من چه کنم؟ من خوابم نمی‌برد، تمام روز در سفر بوده‌ام و بسیار خسته‌ام. اگر نخوابم، دچار مشکل خواهم شد. فردا صبح زود باید آماده شوم و به سفر بروم. خوابم نمی‌برد. تمام روش‌هایی را که خوانده یا شنیده بودم به کار برده‌ام؛ ذکر گفته‌ام، دعا خوانده‌ام، همه کار کرده‌ام، ولی هنوز بیدارم، حالا چه کنم؟»
پس به او گفتم‌: آن سگ‌ها برای این جمع نشده‌اند که تو را ناراحت کنند. آنها حتی خبر ندارند که وزیری اینجاست. آنها روزنامه نمی‌خوانند و کاملاً بی‌خبرند.
سگ‌ها توجهی به تو ندارند. آنها کار خودشان را می‌کنند. تو چرا مختل شده‌ای؟
او گفت: «چرا مختل نشوم؟ با این همه صدای پارس، چگونه بخوابم؟»
به او گفتم: با صدای پارس نجنگ! تو داری می‌جنگی؛ مشکل این است، نه سر و صدا. صداها تو را مختل نمی‌کنند، تو خودت را به دلیل صداها مختل کرده‌ای. تو با صداها مخالفی، پس شرط می‌گذاری. می‌گویی اگر سگ‌ها پارس نکنند، من خواهم خوابید.
سگ‌ها به تو گوش نمی‌دهند. تویی که شرط گذشته‌ای. احساس می‌کنی که فقط وقتی این شرط برآورده شود، می‌توانی بخوابی. همین شرط است که تو را آزار می‌دهد. سگ‌ها را بپذیر! شرط نگذار که اگر پارس‌شان را قطع کنند، من خواهم خوابید. فقط بپذیر!
سگ‌ها وجود دارند و پارس می‌کنند. مقاومت نکن، نجنگ، سعی نکن آن صداها را فراموش کنی! آنها را بپذیر و به آنها گوش بده! آن صداها زیبا هستند.
شبی بسیار ساکت است و آنها با این قوت پارس می‌کنند. فقط گوش بده. این ذکر خواهد بود، مانترای واقعی همین است؛ فقط به آن صداها گوش بده. او گفت: قبول! با اینکه مطمئن نیستم این کار فایده‌ای داشته باشد، ولی سعی می‌کنم.» او به خواب رفت و سگ‌ها هنوز در حال پارس کردن بودند. بامداد به من گفت: «معجزه است. من پذیرفتم. شرطم را پس گرفتم. گوش دادم. صداهای سگ‌ها مثل موسیقی شد، و زوزه‌های‌شان دیگر مختل کننده نبود. برعکس، به لالایی تبدیل شد و با همین لالایی به خواب عمیقی فرو رفتم.»
همه چیز به ذهن تو بستگی دارد. اگر مثبت باشی، آن وقت همه چیز مثبت می‌شود. اگر منفی باشی، آن وقت همه چیز منفی می‌شود، همه چیز تلخ می‌شود. لطفاً این را به‌یاد بسپار! نه فقط درباره صدا، بلکه درباره هر چیز دیگری در زندگی. اگر احساس می‌کنی در اطرافت چیزی منفی وجود دارد، دلیلش را در درون خودت پیدا کن. دلیلش تو هستی. حتماً تو انتظاری داری، خواسته‌ای داری، حتماً شرطی گذاشته‌ای.
هستی را نمی‌توان واداشت که به دلخواه تو حرکت کند. هستی راه خودش را می‌رود.
اگر بتوانی با آن جاری شوی، مثبت خواهی بود. اگر با آن بجنگی، منفی خواهی شد و تمامی کائنات اطرافت منفی می‌گردد.
درست مانند کسی که بخواهد بر خلاف جریان رودخانه شنا کند، آن‌وقت مسیر رودخانه منفی به‌نظر می‌رسد و گویی با تو می‌جنگد و تو را به‌سوی پایین هل می‌دهد. رودخانه کاملاً از وجود تو ناآگاه است، مسرورانه بی‌خبر است با تو نمی‌جنگد، تویی که با آن می‌جنگی. تو می‌خواهی مخالف جریان شنا کنی.
لطیفه‌ای برای‌تان بگویم:
جمعیت زیادی دور خانه ملانصرالدین گرد آمدند. به او گفتند، چه نشسته‌ای؟ زنت در رودخانه افتاده و رودخانه در حال طغیان است. فوری برو وگرنه زنت را به دریا می‌برد.
دریا بسیار نزدیک بود. پس ملا دوان‌دوان به بستر رودخانه رفت، در رودخانه شیرجه زد و مخالف جریان رود شنا کرد تا در مسیر، همسرش را پیدا کند.
جمعیت فریاد زدند، چه می‌کنی؟ زنت به سمت بالا نیامده است، رودخانه او را پایین می‌برد.
ملا گفت، مزاحم نشوید. زنم را خیلی خوب می‌شناسم. اگر هر کس دیگری در رودخانه افتاده بود، به پایین می‌رفت، ولی، زن من نه! او باید به سمت بالای رودخانه رفته باشد. من او را خوب می‌شناسم. چهل سال است که با او زندگی می‌کنم.
ذهن، همیشه می‌کوشد بر خلاف مسیر رودخانه شنا کند و از راه جنگیدن با همه چیز، در اطرافت دنیای منفی می‌آفریند. دنیا بر ضد تو نیست، ولی چون تو با دنیا نیستی، احساس می‌کنی که بر ضد توست. در مسیر رودخانه شناور باش، آنگاه رودخانه به تو کمک می‌کند، شناور بمانی. آن‌وقت نیازی به انرژی تو نیست. رودخانه، قایقی می‌شود و تو را خواهد برد. با شناور شدن در مسیر رودخانه هیچ انرژی‌ای از دست نمی‌دهی، زیرا وقتی در مسیر رودخانه جاری می‌شوی، رود را پذیرفته‌ای، جریان و جهت آن را، همه چیزش را پذیرفته‌ای، آن‌وقت نسبت به آن مثبت شده‌ای، رودخانه با تو مثبت است.
وقتی خودت را در برابر زندگی مثبت کردی، می‌توانی همه‌ چیز را مثبت کنی، ولی نگرش ما نسبت به زندگی مثبت نیست. چرا؟ چرا ما با زندگی مثبت نیستیم؟ چرا این نزاع، پیوسته وجود دارد؟ چرا ما نمی‌توانیم در زندگی به تمامی رها شویم؟ این ترس چیست؟
شاید دقت نکرده باشی که تو از زندگی می‌ترسی، بسیاری از ما از زندگی می‌ترسیم. گفتن اینکه از زندگی می‌ترسی عجیب به‌نظر می‌رسد، زیرا معمولاً می‌پنداری که از مرگ می‌ترسی، نه از زندگی، نگاهی سطحی می‌گوید که همه از مرگ می‌ترسند، ولی من به شما می‌گویم که هراس شما از مرگ به‌سبب ترس از زندگی است. فقط کسی که از زندگی نمی‌ترسد، از مرگ نمی‌هراسد.

چرا ما از زندگی می‌ترسیم؟ 


به سه دلیل: 


نخست: نفس شما فقط وقتی وجود دارد که در خلاف مسیر شنا کند. اگر در مسیر رودخانه باشی، نفس را یارای بودن نخواهد بود. نفس تو فقط وقتی می‌تواند وجود داشته باشد که بجنگد، وقتی که نه بگوید! اگر آری بگوید، همیشه آری بگوید، نمی‌تواند وجود داشته باشد. دلیل اصلی نه گفتن به همه‌چیز، نفس است.
به روش‌های خودت نگاه کن! ببین چگونه رفتار می‌کنی و چطور واکنش نشان می‌دهی، ببین چگونه بی‌درنگ، نه می‌گویی و آری گفتن را این‌چنین دشوار می‌پنداری. اینها از این‌روست که، تو همچون یک نفس وجود داری. با آری هویت تو گم می‌شود؛ قطره‌ای در اقیانوس می‌شوی.
آری در خود، نفس ندارد، به همین سبب آری گفتن این‌چنین دشوار است؛ بسیار دشوار.
آیا حرف‌هایم را درک می‌کنی؟ اگر در خلاف مسیر بروی، احساس می‌کنی که تو هستی. اما اگر فقط خودت را آزاد نگه داری و با رودخانه شناور باشی و بگذاری تا هر جایی که رفت تو را ببرد، احساس نمی‌کنی وجود داری. آن‌وقت بخشی از رودخانه شده‌ای. این نفس که تو را به جزیره‌ای به نام من بدل کرده است، محیط اطرافت را منفی می‌سازد. این نفس، امواج منفی تولید می‌کند.
دلیل دوم: زندگی ناشناخته است، پیش‌بینی ناپذیر. ذهن شما بسیار محدود و مایل است در دنیای شناخته، ملموس و پیش‌بینی شده زندگی کند. ذهن، همیشه از ناشناخته‌ها وحشت دارد، چرا که خودش از شناخته‌ها تشکیل شده است؛ هر آنچه تاکنون شناخته‌ای، تجربه کرده‌ای، آموخته‌ای.
ذهن، همواره از ناشناخته هراسان است. ناشناخته، آن را مختل می‌کند. پس ذهن برای ناشناخته بسته است. ذهن در شیارهای آشنای خودش زندگی می‌کند؛ در یک الگوی مشخص و شناخته شده. به چرخش و چرخش ادامه می‌دهد، درست مانند صفحه گرامافون، ذهن از رفتن به‌سوی ناشناخته وحشت دارد.
زندگی همیشه در ناشناخته‌ها حرکت می‌کند، و تو می‌ترسی. تو مایلی که زندگی مطابق ذهن تو حرکت کند، براساس شناخته‌ها، ولی زندگی نمی‌تواند از تو پیروی کند. زندگی، همیشه رو به سوی ناشناخته‌ها دارد. به همین سبب که ما از زندگی وحشت داریم و هر وقت فرصتی پیدا کنیم، می‌کوشیم زندگی را بکشیم و تثبیت کنیم.
زندگی یک سیلان است. ما می‌خواهیم آن را ساکن کنیم، زیرا وقتی چیزی را ساکن می‌کنی؛ می‌توانی پیش‌بینی‌اش کنی.
اگر کسی را دوست داشته باشم، ذهنم بی‌درنگ فعال می‌شود که چگونه با آن شخص ازدواج کنم، زیرا ازدواج چیزها را تثبیت می‌کند. عشق یک سیلان است، عشق را نمی‌توان پیش‌بینی کرد. هیچ‌ کس نمی‌داند عشق به کجا رهنمون خواهد شد، می‌تواند به همه جا برود.
عشق، با رودخانه‌ جاری است و تو نمی‌دانی که جریان به کجا خواهد رسید. شاید روز دیگر، لحظه‌ای دیگر وجود نداشته باشد.
تو نمی‌توانی به لحظه بعد مطمئن باشی، ولی ذهن خواهان قاطعیت است. ذهن، با عشق مخالف است و خواهان ازدواج. حالا تو چیزها را تثبیت کرده‌ای و سیلان، شکسته شده است. حالا دیگر آبی جاری نیست، به یخ تبدیل شده. حالا تو مالک چیز مرده‌ای هستی که می‌توانی آن را پیش‌بینی کنی. تنها چیزهای مرده قابل پیش‌بینی هستند. یک چیز، هر چه بیشتر زنده باشد، بیشتر غیرقابل پیش‌بینی می‌گردد. هیچ‌کس آگاه نیست که زندگی به کجا خواهد انجامید. پس ما خواهان زندگی نیستیم، ما چیزهای مرده را می‌خواهیم. به همین سبب به مالکیت اشیا ادامه می‌دهیم. زندگی کردن با یک شخص دشوار است، اما زندگی با اشیا راحت است. پس ما مدام اشیا را به مالکیت خود درمی‌آوریم. زندگی با یک انسان بس دشوار است و اگر با شخصی زندگی کنیم، می‌کوشیم از او نیز یک شیء بسازیم، نمی‌توانیم اجازه بدهیم او یک شخص بماند. زن و شوهر یک شیء هستند. اینها شخص نیستند، چیزهایی تثبیت شده‌اند. وقتی شوهر به خانه می‌آید، می‌داند که زنش در خانه منتظر است. او می‌داند، می‌تواند پیش‌بینی کند. اگر احساس عاشقانه داشته باشد، می‌تواند عشق‌بازی کند، همسرش در دسترس است؛ زن یک شیء شده است. زن نمی‌تواند بگوید: «نه، من امروز حال عشق‌بازی ندارم.» زن‌ها نباید چنین چیزهایی بگویند «حالش را ندارم!» آنان نباید حال داشته باشند. آنها منزل‌هایی تثبیت‌شده هستند. به منزل‌ها می‌توانی تکیه کنی، ولی به زندگی نمی‌توان تکیه کرد. بنابراین، ما اشخاص را به اشیا مبدل می‌کنیم.
هر رابطه‌ای را در نظر بگیر. ابتدا، یک رابطه من و توست، ولی به‌زودی به یک رابطه من و آن تبدیل می‌شود. تو ناپدید می‌شود و سپس از یکدیگر متوقع می‌شویم. می‌گوییم: چنین کن! وظیفه زن این است و وظیفه شوهر آن است. این‌طور عمل کن! و تو مجبوری که انجامش بدهی. یک وظیفه است. باید به‌طور خودکار انجام شود. نمی‌توانی بگویی، نمی‌توانم انجام دهم.
این میل به تثبیت‌شدن، به دلیل ترس از زندگی است. زندگی یک سیلان است، نمی‌توانی چیزی درباره‌اش بگویی. من، تو را در این لحظه دوست دارم، ولی در لحظه بعد شاید عشق از بین برود.
لحظه پیش عاشقت نبودم، این لحظه هستم و به‌سبب وجود من نیست که عشق وجود دارد، فقط رخ داده است. من نمی‌توانستم با زور، عشق را به‌وجود بیاورم، فقط اتفاق افتاده و آن چیزی که روی داد، می‌توانست روی ندهد، تو نمی‌توانی هیچ کاری انجام دهی. شاید لحظه‌ای دیگر محو شود. درباره لحظه بعد قطعیتی وجود ندارد.
ولی ذهن خواهان قطعیت است، پس عشق را به ازدواج بدل می‌سازد. موجود زنده به مرده تبدیل می‌شود و فقط آن هنگام می‌توانی مالک آن باشی، می‌توانی به آن تکیه کنی. مسخره است: تو برای مالک شدن، موجودی زنده را کشته‌ای. تو هرگز نمی‌توانی از آن لذت ببری، زیرا دیگر وجود ندارد، مرده است. برای مالک شدن او را کشتی و حالا از او زندگی را طلب می‌کنی.
آن‌وقت تمام مصیبت ساخته می‌شود.
ما از زندگی می‌ترسیم، زیرا زندگی یک سیلان است، اما ذهن خواهان قطعیت است. اگر مایلی واقعاً زنده باشی، برای ناایمن بودن آماده شو. در زندگی امنیت وجود ندارد و برای ایجاد امنیت راهی نیست. تنها یک راه وجود دارد؛ زندگی نکن، آن‌وقت ایمن خواهی بود. پس آنان که مرده‌اند، حتماً ایمن هستند. شخص زنده ناایمن است. ناامنی هسته وجودی و مرکزی است، ولی ذهن، خواهان امنیت است.
دلیل سوم: در زندگی، در هستی، یک دوگانگی اساسی وجود دارد. هستی با طریق دوگانگی پایدار است، ولی ذهن می‌‌خواهد  بخشی را برگزیند و بخشی را انکار کند، مثلاً تو می‌خواهی خوشبخت باشی، طالب لذت هستی، رنج نمی‌خواهی، ولی رنج بخشی از لذت است، جنبه دیگر آن است. سکه یکی است؛ یک رویش لذت است و روی دیگرش رنج.
تو طالب لذتی، ولی نمی‌دانی هر چه بیشتر لذت طلب کنی، رنج بیشتری خواهی برد و هر چه نسبت به لذت حساس‌تر شوی، نسبت به رنج نیز حساس‌تر می‌شوی.
پس کسی که خواهان لذت است، باید رنج آن را نیز بپذیرد، درست مانند قله‌ها و دره‌ها. اوج‌ها و قله‌ها را می‌خواهید، ولی دره‌ها را نه! پس دره‌ها کجا بروند؟ و بدون دره‌ها، قله‌ها چگونه می‌توانند وجود داشته باشند؟ اگر عاشق قله‌ها هستی، آن دره‌ها را نیز دوست بدار. آنها نیز بخشی از تقدیرند.
ذهن تنها خواهان یک چیز است و دیگری را انکار می‌کند. ذهن می‌گوید: زندگی خوب است، مرگ بد است. ولی مرگ فقط یک بخش است ـ بخش دره ـ و زندگی، بخش دیگر است ـ بخش قله ـ زندگی بدون مرگ نمی‌تواند وجود داشته باشد. زندگی به‌سبب مرگ وجود دارد. اگر مرگ از بین برود، زندگی هم از بین خواهد رفت، ولی ذهن می‌گوید، من فقط زندگی را می‌خواهم، مرگ را نمی‌خواهم و آن‌وقت ذهن، در دنیای رؤیاهایی زندگی می‌کند که در هیچ جا وجود ندارد، زیرا در زندگی همه چیز به قطب دیگر بستگی دارد. اگر طالب قطب دیگر نیستی، جنگی برپا خواهد شد. کسی که این را درک کند، هر دو را می‌پذیرد. او مرگ را، نه مخالف با زندگی، بلکه بخشی از آن می‌داند و می‌پذیرد. او شب را همچون بخش دره‌ای روز می‌پذیرد. تو یک لحظه مسرور هستی و لحظه بعد غمگین. تو نمی‌خواهی لحظه بعد را که بخش دره‌ای است بپذیری و هر چه اوج سرور بیشتر باشد، دره نیز عمیق‌تر خواهد بود، زیرا فقط دره‌های عمیق می‌توانند قله‌های بلند بسازند. پس هر چه بالاتر بروی، پایین‌تر سقوط خواهی کرد.
ادراک یعنی هوشیار بودن از این واقعیت، و نه فقط این بلکه داشتن پذیرشی عمیق نسبت به این واقعیت، زیرا نمی‌توانی از واقعیت دور شوی. می‌توانی افسانه‌ای بسازی ـ و ما قرن‌هاست که افسانه‌سرایی می‌کنیم. ما جهنم را بسیار پایین برده‌ایم و بهشت را بسیار بالا. ما این دو را به‌طور مطلق تقسیم کرده‌ایم، که کاری بی‌معنی است، زیرا جهنم، بخش دره‌ای بهشت است. جهنم با بهشت وجود دارد و نمی‌تواند جداگانه وجود داشته باشد. این ادراک به تو کمک می‌کند که مثبت باشی. آنگاه می‌توانی همه چیز را بپذیری. منظورم از مثبت، این است که پذیرای همه چیز باشی، چون می‌دانی، هستی را نمی‌توان تقسیم کرد.
انسان آزاده چنین است: تقسیم است، این هنگامی است که این ادراک را داشته باشد. من کسی را آزاده و به اشراق رسیده می‌خوانم که هر دو بیت هستی را پذیرفته باشد. آنگاه او مثبت است.
آنگاه هر چه روی بدهد، پذیرفته شده است.
آنگاه انتظار و توقعی ندارد.
آنگاه از هستی طلبکار نیست.
آنگاه می‌تواند در مسیر رودخانه شناور باشد.

   

 

اطفال و کودکان خردسال فقط یک نوع لبخند را به‌نمایش می‌گذارند و آن لبخندی بزرگ، گشاد و دوستانه است. هر قدر بزرگ‌تر می‌شویم لبخند زدن تبدیل به فعالیتی پیچیده‌تر می‌شود. بزرگ‌سالان به‌راحتی اطفال لبخند نمی‌زنند، هر چه بزرگ‌تر می‌شویم قابلیت آسان لبخند زدن را از دست داده، یا از آن منحرف می‌شویم.
بزرگ‌سالان می‌توانند انواع لبخندهای مصنوعی و طبیعی، لبخندهای حزن‌انگیز، نیش‌دار، اغواگر، عبوس و لبخندهای حیله‌گرانه بزنند. آنها می‌توانند لبخندهایی با دهان باز و دندان‌های به‌نمایش گذاشته شده بزنند. بعضی‌ها نیز می‌توانند با دهان بسته بخندند. لبخندها ممکن است نمایشی، سینمایی و یا لبخندهایی باشند که آنها را با افرادی که دوست‌شان داریم رد و بدل می‌کنیم. همچنین لبخندهای بسیار شخصی وجود دارد که با شنیدن موضوعی که ضرورتاً برای دیگران خنده‌دار نیست و فقط برای ما خنده‌دار است بر چهره می‌نشیند. لبخندی نیز به انفجار خنده می‌انجامد و یا تبدیل به قهقهه غیرقابل کنترل می‌گردد. ما حتی اگر لازم باشد می‌توانیم لبخندهای اجباری بر چهره بنشانیم.
با وجود اینکه لبخند ساده‌ترین و طبیعی‌ترین حالت چهره است، اما امکان دارد معانی بسیار زیادی را القاء کند. از این نظر نیز لبخند با دیگر حالات چهره تفاوت دارد. تعجب، ترس و غم فقط یک حالت را القاء می‌کنند. اما لبخند انواع بسیار مختلفی دارد، که هر نوع آن با توجه به انگیزه خاص خود فعال می‌شود.
لبخندهای پیچیده دقیقاً تحلیل شده است، قسمت قابل توجه این کار به‌وسیله پرفسور اکمن که پیشتاز تحقیقات جهانی در مورد لبخند و خنده می‌باشد انجام شده است. او سه نوع لبخند اصلی را توضیح می‌دهد. لبخندی که احساس می‌شود یا لبخند طبیعی، لبخند تصنعی و لبخند رقت‌انگیز.
او می‌گوید وقتی می‌دانید دنبال چه می‌گردید تشخیص این لبخندهای متفاوت کاملاً آسان است. همه آنها با هیجانات کاملاً متفاوت از هم همراه هستند و بنابراین ماهیچه‌ها و گروه‌های ماهیچه‌ای خاصی را به‌کار می‌گیرند. کمتر افرادی هستند که تفاوت یک لبخند اصیل شاد را از یک لبخند رقت‌انگیز تشخیص ندهند. اما تشخیص یک لبخند طبیعی از یک لبخند تصنعی همیشه کار آسانی نیست. با وجود این، علائم افشاگری وجود دارد که حتی باتجربه‌ترین هنرپیشه‌ها و کسانی که با حالت چهره می‌توانند به‌راحتی دیگران را فریب بدهند هم نمی‌توانند آن علائم را مخفی کنند، زیرا ماهیچه‌هایی که این لبخندها را فعال می‌کنند صد در صد قابل کنترل نیستند.
پل اکمن و دو تن از همکاران او حالات لبخند کسانی را که به قصد لبخند می‌زنند با آن عده که به‌طور طبیعی در پاسخ به یک لطیفه یا یک واقعه خنده‌دار لبخند می‌زنند، مقایسه کرده‌اند. به‌نظر می‌رسد فاحش‌ترین تفاوت در میزان تناسب صورت باشد. لبخندهای عمومی تناسب کمتری دارد و نسبت به لبخندهای اصیل، گوشه لب‌ها افتاده‌تر هستند و مدت زمان بیشتری بر روی چهره می‌مانند. اگر کسی لبخند را فقط برای آن لحظه خاص و یا بیش از زمانی‌که متناسب با موقعیت است روی صورت حفظ کند، در آن صورت می‌توانید مطمئن شوید یک لبخند تصنعی به شما تحویل داده‌اند.
در تعریف لبخند تصنعی باید گفت این لبخند به عمد به‌نمایش گذاشته می‌شود تا دیگران را گمراه کند و آنها را به باور هیجانی احساس شده و طبیعی وا دارد، هیجانی که در واقع احساس نشده است. بنا به عقیده محققان یک لبخند تصنعی در مقایسه با لبخند واقعی، مدت زمان بیشتری نیاز دارد تا بر چهره بنشیند.
پل ‌اکمن سه نوع اصلی لبخند را این‌گونه تعریف کرده است: او می‌گوید لبخند احساس شده و طبیعی، لبخندی است که تجلی طغیان خود‌به‌خودی یک هیجان مثبت باشد. در صورتی‌که یک لبخند تصنعی تلاش عمدی برای تحریک هیجان مثبت است. لبخند رقت‌انگیز، بیانگر موقعیتی رقت‌بار است که از طرف دیگران هم به همان شکل دریافت شده است، او می‌گوید لبخند طبیعی بعد از موقعیت هیجانی احساس شده ایجاد می‌گردد.
این هیجانات شامل لذت بردن از هر نوع محرکی هستند، حال محرک، دیداری، شنیداری یا احساس مزه‌ای باشد. تماس ملاطفت‌آمیز نیز می‌تواند لبخند طبیعی و واقعی تولید کند، لبخندهای واقعی ممکن است به‌عنوان نشانه‌ رهایی از رنج یا هر نوع فشار ناراحت‌کننده‌ای بر چهره نمایان شوند.
پروفسور اکمن برای اندازه‌گیری انواع خاص لبخند و تشخیص تفاوت آنها سیستمی ابداع کرده که آن را کدگذاری فعالیت چهره نامیده‌اند. (Face) این یک جدول اندازه‌گیری پیچیده است که اندازه‌گیری تمام جزئیات رفتار چهره را امکان‌پذیر می‌کند. با در دست داشتن چنین سیستمی، اکمن توانست کشف کند ماهیچه‌هایی که در لبخند طبیعی به‌کار گرفته می‌شود تا حدی متفاوت از ماهیچه‌هایی است که برای لبخند تصنعی به‌کار گرفته می‌شود.

لبخندهای واقعی 


لبخندهای واقعی و احساس شده نتیجه فعالیت خود‌به‌خودی دو ماهیچه اصلی هستند. یکی از آنها ماهیچه قدامی اصلی است، که قبلاً به آن اشاره شد. این ماهیچه، گوشه‌های لب را به‌طرف بالا و به سمت گونه‌ها می‌کشد. ماهیچه دیگری که در لبخندهای اصیل معمولاً فعال می‌شود، عضله اطراف دهان و گونه را بالا می‌برد و پوست را از کاسه چشم به طرف داخل، جمع می‌کند. بعد از مطالعه و بررسی هزاران لبخند اصیل، و موضوع بحث قرار دادن آنها در جدول اندازه‌گیری، آکمن توانست به این نتیجه برسد که مقدار هیجان مثبت احساس شده و معمولاً فعالیت این دو ماهیچه‌ها بیشتر خواهد بود. البته لبخند احساس شده و طبیعی ممکن است اشکال بسیار مختلفی داشته باشد، از لبخند کم‌رنگ و شرم‌آلود تا خنده تا بناگوش و قهقهه غیر قابل کنترل. اما ماهیچه در حال فعالیت تنها یکی خواهد بود.
اولین بار داروین بود که کشف کرد فعالیت ماهیچه قدامی اصلی، عامل واقعی تجلی تجربه هیجان مثبت و خنده طبیعی است، و جدیدترین تحقیقات علمی روی همین اصولی که داروین پایه‌ریزی کرد، استوار شده است.
لبخند احساس شده و طبیعی مدت زمان بسیار مشخصی دارد، این زمان بین دو سوم ثانیه در نوسان است، وقتی احساسات مثبت نسبتاً ضعیف هستند، ماهیچه‌ها فقط به‌طور خفیفی منقبض می‌شوند. اما وقتی هیجانات قوی هستند، به همان نسبت هم پاسخ ماهیچه‌ها شدیدتر است. به‌هر حال احساسات هر قدر هم قوی باشد، لبخندهای اصیل به‌ندرت بیش از چهار ثانیه دوام دارند.

لبخندهای ساختگی 


وقتی لبخندهای ساختگی و مصنوعی را تجزیه و تحلیل می‌کنیم، پی می‌بریم که لبخندها از همه‌جهت ساختگی هستند. هیچ هیجان مثبتی با نیشخنده همراه نیست، هر چند ممکن است لبخند خیلی بزرگ باشد و لبخند‌زنندگان بسیار علاقه‌مند باشند تا شما اصالت لبخند آنان را باور کنید. اما هرگز قادر نخواهند بود افراد خبره را فریب بدهند. اگرچه لبخند مصنوعی تقلید بسیار زیرکانه‌ای از لبخند واقعی است، اما معمولاً برای مخفی کردن هیجانات منفی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
لبخندهای مصنوعی را می‌توان بر چهره سیاستمدارانی که در انتخابات بازنده شده‌اند و بر چهره قهرمانانی که بجای کسب مقام اول، مقام دوم یا سوم را کسب کرده‌اند، مشاهده کرد.
مردم همچنین زمانی که فقط تظاهر می‌کنند از دیدن شما خوشحال هستند، لبخندهای تصنعی می‌زنند. فروشنده‌هایی که برای فروش اجناس خود به در خانه مشتری‌ها مراجعه می‌کنند (البته فروشندگان خوب) لبخندهای تصنعی بی‌نقص دارند. چیزی که در همه این لبخندها غایب خواهد بود، گرمی یا شادی اصیل است که به‌‌آسانی در چهره قابل مشاهده است. هنرپیشگان و افرادی که شغل‌شان اقتضا می‌کند هیجانات منفی را پنهان کنند. معمولاً در به نمایش گذاشتن لبخندی که احساس نمی‌کنند مهارت می‌یابند. با وجود این ‌چنین لبخندی خیلی با لبخند واقعی تفاوت دارد و همان معنا را به بیننده منتقل نمی‌کند.
در لبخندهای تصنعی مشاهده می‌شود که ماهیچه‌های اطراف دهان در اطراف چشم‌ها، بی‌حرکت هستند. هیچ کس قادر نیست با هر مقدار تمرین لبخند، حرکت این ماهیچه‌ها را به‌طور غیرواقعی به نمایش بگذارد. به‌نظر می‌رسد ماهیچه‌های اطراف دهان تحت کنترل مغز نیستند، و فقط زمانی که هیجانی واقعی و اصیل وجود داشته باشد، فعال می‌شوند. اگر می‌خواهید از اصالت لبخند کسی مطمئن شوید آن‌قدر به دهان او نگاه نکنید بلکه به اطراف چشم‌ها توجه کنید. اگر اطراف چشم‌ها چین نخورده و حالت چشم‌ها مرده و خالی از زندگی باشد مطمئن باشید، شاهد یک لبخند تصنعی هستید.

لبخندهای رقت‌انگیز 


لبخند رقت‌انگیز هیجانی تصنعی نیست، بلکه به این دلیل بر چهره نشانده می‌شود که به بیننده نشان دهد موضوع خوشایند نیست. منظور از یک لبخند رقت‌انگیز انتقال احساسی حاکی از عدم شادی یا فشار است و به عقیده اکمن از خصوصیت بارز آن عدم تناسب قابل ملاحظه می‌باشد. به‌عبارت دیگر، لبخند رقت‌انگیز بسیار بی‌قرینه و متمایل به کجی است. 

 

 

 

وجود افراد بدبخت فقط به این دلیل ساده خطرناک است که آن‎ها اهمیتی به ادامه حیات زمین نمی‎دهند آن‎ها چنان در بدبختی دست و پا می‎زنند که در اعماق وجود خویش می‎اندیشند که چه خوب می‎شد اگر دنیا به آخر می‎رسید و همه چیز نابود می‎شد. به راستی کسی که در بدبختی زندگی می‎کند، چه چیز برایش اهمیت دارد؟
فقط افراد سعادتمند، خوشبخت، سرمست و پر نشاطی که در پایکوبی و سرور زندگی را می‎گذرانند، علاقه‎مندند که این سیاره تا ابد به حیات سرزنده و سر سبز خویش ادامه دهد.
جدّیت، صرفاً یک بیماری روحی است، و با صفا و صداقت متفاوت است.
فرد جدّی نمی‎تواند بخندد، نمی‎تواند برقصد، نمی‎تواند بازیگوشی کند. او همیشه در حال کنترل و مهار خویش است. و به زندانبانی برای خویش بدل شده است. در حالی که با خنده، جسم، ذهن و وجود تو با هستی پیوند می‎یابد، مرزبندی‎ها از بین می‎روند و شخصیت شیزوفرنیک محو می‎گردد.
خنده، انرژی‎ات را به تو باز می‎گرداند. دریغ داشتن خنده، اختگی معنوی است.
شما آدم‎هایی که دور و بر من گرد آمده‎اید، می‎آموزید چطور شادتر باشید، بیشتر عشق بورزید و عشق و خنده را در دنیا بگسترانید. این تنها راه حفاظت بشریت در برابر سلاح‎های هسته‎ای است. اگر همه جهانیان، عشق ورزیدن، خندیدن، لذت بردن و پایکوبی کردن را بیاموزند، آن وقت رونالد ریگان و میخاییل گورباچف انگشت به دهان خواهند ماند که چه خبر است؟ چه اتفاقی افتاده است؟ گویی همه دنیا دیوانه شده!
افرادی که خوشحال و خشنودند، هیچگاه به کشتن آدم‎هایی که هیچ آزاری نسبت آن‎ها روا نداشته‎اند گرایش پیدا نمی‎کنند. تعجبی ندارد که در طول اعصار متمادی، رسم بر این بوده است که افراد ارتشی را از نظر جنسی در تنگنا قرار می‎دهند، زیرا افراد واپس‌خورده جنسی چاره‎ای ندارند جز اینکه مخرّب باشند؛ خود این واپس‌خوردگی، آنان را به سوی تخریب و ویرانگری سوق می‎دهد. آیا تا به حال در وجودتان حس کرده‎اید که وقتی خوشحال و با نشاط هستید، میل دارید چیزی نو خلق کنید؟ وقتی در بدبختی و رنج به سر می‎برید دلتان می‎خواهد هر چه دم دستتان هست، نابود کنید. این نوعی انتقام جویی است. در نظام‎های استکباری، افراد ارتشی را در حالتی از واپس خوردگی جنسی نگه می‎دارند تا در لحظه‎ایی که خون انسانی را می‎ریزند، به وجود بیایند. به این ترتیب، دست کم انرژی‎های واپس‌خورده آنان مجال بروز می‎یابد، البته به شکلی بسیار شنیع و غیر انسانی. اما به هر حال این انرژی تخلیه می‎شود. آیا تا به حال توجه کرده‎اید که نقاشان، شاعران، مجسمه سازان و رقصندگان هیچگاه از نظر جنسی سرکوب شده و واپس خورده نیستند؟‌ در حقیقت، آنان از این لحاظ بیش از حد به اغنا رسیده‎اند؛ آن‎ها بیش از حد عاشق‎اند و به عده زیادی عشق می‎ورزند. شاید یک نفر به تنهایی قادر به جواب‎گویی عشق آن‎ها نباشد. سالیان متمادی است که روحانی نمایان، ایشان را مورد نکوهش و انتقاد قرار داده و می‎گویند «این شعرا، نقاشان، مجسمه سازان و موسیقی دانان افراد صالحی نیستند.» در حالی که همین‎ها هستند که بشریت را به چیزی زیبا بدل کرده و دنیا را از عطر گل‎های شادی، نوای دل انگیز موسیقی و رقص زیبای خویش آکنده ساخته‎اند.
این، یکی از اصول بنیادی زندگی است که تا وقتی دست به آفرینش نزنی، به بالاترین حد کرامت انسانی خویش نخواهی رسید. خلاقیت تو، آزادی، قدرت، هوش و آگاهی به ارمغان می‎آورد.
کشیش‎ها چه بر سر این دنیا آورده‎اند؟ این عده، با جادوگر خواندن زنان، آن‎ها را به آتش انداختند و کسانی را که از اعتقادات دیگری پیروی می‎کردند، به خاک و خون کشیدند، آنان از خلاقیت بویی نبرده بودند و به هیچ روی باعث ترقی و اعتلای زندگی و این کره خاکی نشدند.
ما نیاز داریم که در همه عرصه‎ها به افراد خلاق احترام بگذاریم.
باید بیاموزیم چگونه انرژی‎های خود را تغییر شکل دهیم تا بدون سرکوب شدن، به عشق، خنده و نشاط بدل گردند. آنگاه خواهید دید که این سیاره بهشت خواهد شد و احتیاجی نیست بهشت را در جای دیگری جست‎وجو کنید. بهشت چیزی دست یافتنی نیست، بلکه خلق کردنی است و این به خود ما بستگی دارد.
این بحران، به افراد دلیر و با شهامت مجال می‎دهد تا خود را از گذشته جدا کرده و به شیوه‎ایی جدید زندگی را آغاز کنند؛ نه زندگی اصلاح شده گذشته و نه بهتر از گذشته بلکه زندگی‌ای کاملاً جدید را از سر بگیرند و این کاری است که همین الان باید صورت گیرد، چرا که زمان کوتاه است. تا پایان این قرن یا ما به نخستین قرن تاریخ بشریت نوین قدم می‎گذریم و یا هیچ تنابنده‎ای، حتی یک گل وحشی زنده، بر روی زمین باقی نخواهد ماند و همه چیز می‌میرد.
علاوه بر بمب‎های نوترونی موجود، دانشمندان اتحاد جماهیر شوروی و احتمالاً آمریکا سرگرم آزمایشاتی بر روی اشعه مرگبار هستند. تاباندن اشعه مرگباری که به راحتی انسان‎ها، حیوانات، پرندگان و درختان زنده را به نابودی می‎کشد، بسیار آسان‎تر از بمباران یک منطقه است. به این طریق فقط اشیاء مرده، مثل خانه‎ها، معابد و کلیساها باقی خواهند ماند. این دیگر فاجعه است. این اشعه مرگبار قابل رؤیت نیست. ما می‎دانیم که این اشعه وجود دارد و آن‎ها در تلاش برای حل این معما هستند که چطور می‎توان این امواج را پخش کرد و چطور آن را به هدف زد و همه موجودات زنده‌ای را که سر راهش قرار می‎گیرند، نابود ساخت.
ما برای جلوگیری از بروز جنگ جهانی سوم، به افراد خوشحال و با نشاط بیشتری احتیاج داریم. سلاح‎های هسته‎ای و ماشین‎های جنگی مخرب ما خودکار نیستید، بلکه در کاربرد آن‎ها دست انسان دخالت دارد؛ دستی که با زیبایی گل سرخ آشناست، نمی‎تواند هیروشیما را بمباران کند و دستی که با زیبایی عشق آشناست، دستی نیست که به سلاح مرگبار متوسل شود. کافی است اندکی بیندیشید تا گفته‎هایم را درک کنید.
حرف من این است: «خنده را، عشق را،‌ زندگی را در جهان بگستران تا ارزش‎های مثبت، گل‎های بیشتری را در این کره خاکی شکفته سازد! هر آنچه زیباست ستایش کن و هر آنچه غیر انسانی است، محکوم کن!»
اگر می‎خواهی دنیا را به پدیده‎ای کاملاً جدید همراه با آگاهی بشری نوین تبدیل کنی، باید دنیا را از شّر سیاستمداران و روحانی نمایان شیطان صفت دور نگه داری.
بایستی بشر را از دست این دیوها آزاد کنی. وظیفه ما این است که آگاهی، هشیاری،  عشق، تفاهم و شادی بیشتری را به مردم بیاموزیم و جشن و سرور و شادی را در سراسر زمین اشاعه دهیم.
در یک جمله و خلاصه بگویم که اگر بتوانیم بشریت را سعادتمند و خوشحال کنیم، جنگ جهانی سومی در کار نخواهد بود. 

 

 

 

در هر یک از باشگاه‌های خنده سبک و شیوه خاصی برای اجرای مراحل گوناگون یوگای خنده و خنده درمانی گروهی عرضه می‌گردد که چگونگی آن به موقعیت منطقه‌ای که باشگاه در آن واقع است، و نیز سلیقه‌های گردانندگان باشگاه‌ها بستگی دارد. اما شکل استانداردی هم برای اجرای تمرینات یوگای خنده وجود دارد که مراحل آن به ترتیب ذیل است (حداکثر زمان لازم برای اجرای مراحل زیر بیست دقیقه است):
گام اول ـ تمرین تنفس: اعضای باشگاه صبح زود در محل از قبل تعیین شده گرد هم می‌آیند و تحت فرامین رهبر گروه به تمرین می‌پردازند. جلسه با تمرین تنفس عمیق شروع می‌شود؛ به این ترتیب که افراد گروه در حالی که دست‌هایشان را به صورت کاملاً صاف و عمودی به آسمان بلند می‌کنند با فرمان رهبر گروه پنج بار نفس عمیق می‌کشند. در هر تنفس، اعضای گروه پس از حبس نفس در سینه و منبسط کردن بدنشان به آرامی نفسشان را از سینه خارج کرده و در همان حال کمی به سمت پایین دولا می‌شوند. این تمرین شبیه پرانایاما یا تالاسانا در یوگاست. گام دوم ـ تمرین هوهو هاها: همه اعضا در حالی‌که همچنان دست‌هایشان رو‌ به بالاست کمی دست‌هایشان را از آرنج خم کرده و همزمان با کف زدن با ریتم 3 و 2 و 1 …2 و 1 شروع به هوهو… هاها کردن می‌کنند. برای اجرای این گام منشاء صداهای خنده باید از قسمت ناف و دهان در حال نیمه باز باشد و فرد حرکت بالا و پایین رفتن شکم را احساس کند. این تمرین حداکثر ده تا پانزده مرتبه صورت می‌گیرد.
گام سوم ـ نرمش: در این مرحله با فرمان رهبر گروه نرمش عضلات گردن و شانه‌ها همراه با برخی حرکات کششی انجام می‌گیرد (هر نرمش حداکثر پنج‌بار).
گام چهارم ـ خنده بزرگ یا خنده از ته دل: با صدور فرمان یک، دو، سه از طرف رهبر گروه، اعضا با بلند کردن هر دو دستشان به آسمان و نگاه کردن به چهره دیگر اعضا در طرف راست و سپس برگشتن و نگاه کردن به چهره افرادی که در سمت چپشان قرار دارند، با به کار بردن کمترین زور و بیشترین هیجان از ته دل شروع به خنده می‌کنند. (از این مرحله به بعد، در پایان هر گام تمرینات با سه بار کف زدن و دو بار نفس عمیق کشیدن دنبال خواهد شد).
گام پنجم ـ خنده سلام هندی: اعضاء کف دست‌هایشان را در جلوی صورت‌شان بر روی هم قرار داده و حداقل به چهار نفر از هم گروه‌های خود با صدای متوسطی از خنده سلام می‌کنند.
گام ششم ـ خنده بی‌صدا: در این مرحله، اعضاء تا آنجا که ممکن است دهان خود را باز می‌کنند و با نگاه کردن به چهره همدیگر بدون ایجاد صدایی می‌خندند و از همدیگر می‌پرسند و جواب می‌دهند: چطوری؟… عالیم… خیلی عالی.
توجه: به هنگام اجرای خنده بی‌صدا لازم است که از فشار آوردن بیش از اندازه بر خود پرهیز کنید.
گام هفتم ـ خنده با دهان بسته: در این نوع خنده، اعضاء در حالی‌که دهانشان کاملاً بسته است سعی می‌کنند بخندند و در حین خندیدن اداهای گوناگونی از خود در می‌آورند. اجرای این تمرین برای ریه‌ها، عضلات شکم و نیز برای اعضاء و احشاء داخلی بدن فوق‌العاده مفید و مؤثر است.
گام هشتم ـ خنده متوسط یا خنده نجیبانه: این نوع خنده بسیار آرام‌بخش و تمدد کننده اعضاب است و صدای آن نه خیلی بلند است و نه خیلی آهسته. برای اجرای این نوع خنده، اعضا در حالی‌که دست‌هایشان را در بالای سر و زیر سینه‌شان به هم می‌کوبند و صداهایی از این طریق تولید می‌کنند، با زل‌زدن به چشمان چهار یا پنج عضو دیگر خنده‌های متوسطی سر می‌دهند.
گام نهم ـ خنده تاب: برای اجرای این مرحله اعضاء با خندیدن به شکل آ ای (AE) … اُاُ (OO) … ای ای (EE) … اوه اوه (Ooh, Ooh) به آرامی به زمین دولا شده و برمی‌خیزند ـ چنانکه گویی گل‌های خنده را از روی زمین برمی‌دارند، آن را به سوی آسمان پرتاب می‌کنند، و همراه با تکان دادن دست و گفتن بای‌بای آنها را بدرقه می‌نمایند.
گام دهم ـ خنده یک متری: در این مرحله اعضا دست‌های خود را به طرفین خود باز کرده و با رعایت فاصله‌ای برابر با یک متر از هم ضمن کش‌دادن دست‌های خود به طرفین در سه کشش هه… هه…هه… هاهاها می‌کنند.
گام یازدهم ـ خنده شیر: اعضاء زبانشان را به صورت کامل از دهانشان بیرون می‌آورند، چشم‌هایشان را تا آنجا که ممکن است باز می‌کنند، دست‌هایشان را همچون پنجه‌های شیر در جلویشان امتداد می‌دهند، و با صدایی که منشاء آن عضلات شکم است شروع به خنده می‌کنند (به دلیل اهمیت خنده شیر و تأثیرات فوق‌العاده آن، در سطور آینده درباره این نوع خنده بیشتر سخن خواهیم گفت).
گام دوازدهم ـ خنده اُشو یا ایسکون: در این مرحله که اجرای آن اختیاری است، اعضاء دستان خود را رو به بالا می‌کنند و با پیچ و تاب دادن بدنشان می‌خندند و صداهایی شاد و بامزه از خود درمی‌آورند.
آخرین گام: در پایام مراحل اجرای تمرین خنده اعضاء هم‌صدا با رهبر گروه فریاد برمی‌آورند:
من شادترین فرد روی زمین هستم         ب… ع… ل… هـ
من سالم‌ترین فرد روی زمین هستم        ب… ع… ل… هـ
من عضو باشگاه خنده هستم        ب… ع… ل… هـ
البته، در باشگاه‌های گوناگون انواع دیگری از خنده نظیر خنده رقصان (خندیدن همراه با جست و خیز کردن و به هوا پریدن نظیر خنده‌هایی که کودکان سر می‌دهند)، خنده کوکتل یا مرکب (خنده‌ای که در آن اعضای باشگاه‌های خنده به پنج گونه متفاوت از هم نظیر هوهو، هاها، هی‌هی، اوه اوه، هه هه می‌خندند)، خنده گاربا، و چند نوع دیگر خنده به عنوان یکی از مراحل یوگای خنده تمرین می‌کنند.

خنده شیر 


خنده شیر از آسانای سیم‌ها مودرای یوگا (حرکت شیر) برگرفته شده است و از نقاط مشترک عمده بین تمرین‌های خنده درمانی گروهی در باشگاه‌های خنده و تمرین یوگا به شمار می‌رود. برای اجرای خنده شیر، شرکت کنندگان در جلسات خنده درمانی گروهی با بیرون آوردن کامل زبانشان و با باز کردن چشم‌هایشان تا حد ممکن، دست‌هایشان را همچون پنجه‌های شیر ژست می‌دهند و با حفظ این وضعیت شروع به خنده می‌کنند. اما در آسنای سیم‌ها مودرا که بیشتر در حالت نشسته انجام می‌گیرد، تمرین کنندگان پس از گرفتن وضعیت شیر صدایی همچون غرش شیر از گلویشان خارج می‌سازند.
خنده شیر همچون آسنای سیمها مودرای یوگا دارای منافع بی‌شماری است و برای پاکسازی و تجدید حیات اعضای موجود در سر و صورت همچون بینی و چشم و مخصوصاً برای ماساژ دادن و تحریک گلو و لوزه‌ها کاملاً مفید است. همچنین از آنجا که اجرای خنده شیر باعث جریان یافتن بیشتر خون به لوزه‌ها و دفع مواد سمی از آنها می‌گردد، مناسب‌ترین شیوه برای پیشگیری از ابتلا به بیماری تورم لوزه‌ها، گلو درد و سایر بیماری‌های گلو به شمار می‌رود و با تمرین منظم آن دیگر احتیاجی به عمل جراحی و برداشتن لوزه‌ها وجود نخواهد داشت.

روز جهانی خنده 


همه ساله در روز یازدهم ژانویه سال میلادی، برابر با بیست و دوم دی‌ماه سال شمسی، اعضای باشگاه‌های مختلف خنده از سرتاسر جهان در یک مکان معین گردهم آمده و در یک گروه بسیار بزرگ به خنده می‌پردازند. آنان از این طریق کوشش می‌کنند به جهانیان اعلام نمایند که در این دنیای پر از استرس و ناراحتی و اضطراب نیاز به خندیدن برای انسان یک نیاز جدی و ضروری است. در یازدهم ژانویه 1988، در یک اقدام شگفت‌انگیز بیش از ده هزار نفر از اعضای باشگاه‌های خنده از سراسر هند و چند کشور دیگر در شهر بمبئی گرد هم آمدند و موجی از شادی و خنده را بر فضای این شهر فقیر و پرجمعیت طنین افکن ساختند.
بنا به گفته دکتر کاتاریا، بنیان‌گذار باشگاه‌های خنده، هدف از برپایی مراسم روز جهانی خنده، علاوه بر ترغیب مردم به خندیدن و آشناتر نمودن آنان با منافع خنده، این است که به مردم نشان داده شود که خندیدن آنگونه که خیلی‌ها فکر می‌کنند سخت و مشکل نیست بلکه به منظور بهره‌برداری از منابع بی‌شمار خنده کافی است که شخص با شرکت در یک گروه موانع فردی بازدارنده خنده را رفع کند، برای خندیدن آماده باشد و سپس به سادگی بخندد.
در روز یازدهم ژانویه سال 1999، روز جهانی خنده بسیار باشکوه‌تر از سال‌های قبل برگزار شد به طوری که تعداد شرکت‌کنندگان در این مراسم از مرز پنجاه هزار نفر نیز فراتر رفت و صدای شادی و خنده این گروه بزرگ در سراسر گیتی انعکاس یافت. این مراسم که تحت پوشش خبری رسانه‌های ارتباط جمعی معروف سراسر جهان قرار گرفته بود با شعار همیشگی باشگاه‌های خنده توسط دکتر کاتاریا فریاد زده شد پایان یافت:
من شادترین فرد روی زمین هستم…
من سالم‌ترین فرد روی زمین هستم…
من عضو باشگاه خنده هستم…
 

 

 

روان‏شناسی در واقع همان علم شناخت روح و روان و تمام فعل و انفعالات روح، تفکر، احساسات شخصی و درمان آن با ابزار و روشی کارآمد است. روی هم رفته، تجزیه و تحلیل روان‏شناسی و روان‏پزشکی اغلب به عنوان «لوله کشی بین روح و جان و تمامی احساسات و عواطف انسانی» شناخته شده است، اما آیا این نامگذاری بجا و درست به نظر می‏رسد؟
آیا نمی‏توان گفت که در تقابل با یکدیگر هستند؟
لوله‏ کشی یک ابزار با ارزش تکنیکی است و مبنای کار آن بر شناخت اشتباهات تکنیکی استوار است- تجزیه و تحلیل جایگاه ضعف- تا آن اشتباهات را از میان بردارد. یک کارگر با تجربه هم بهترین راه حل‏ها را ارائه می‏دهد که یک لوله‏کش نمی‏تواند به پای آن برسد. انواع مشاوره‏ها‏، کمک‏ها و درمانهای تئوریک در واقع خود را از قواعد تکنیکی کنار می‏کشند، چرا که این قواعد در راه دستیابی به راه حل‏ها همانند این است که قبل از آنکه به فعالیت و عمل یک باغبان توجه کنید، بر سر شکل یک ابزار باغبانی بمانید، هر چند باز هم یک ابزار باغبانی کارآمد نمی‏تواند متضمن به بار نشستن گیاه باشد و بهترین راه را ارائه دهد، بلکه خلاقیت نشو و نمای گیاه در مرکز فعالیت قرار دارد. هر چند نگهداری و دلسوزی مداوم باغبان هم لازم است، اما گیاه باید توانایی رشد و نمو را خود حاصل کند، فقط خودش! در این میان نیروهایی که برای رشد و نمو، تکامل شخصی و خود درمانی از درون قانونمند می‏شوند، هرگز به طور کامل قابل کنترل نیستند.
در اینجا بررسی جایگاه ضعف که در روان‏شناسی و مدیتیشن به عنوان بیماری تعیین و تبیین شده‏اند‏، کافی نیست و حداقل تجزیه و تحلیل جایگاه قدرت به همان اندازه مهم و ضروری به نظر می‏رسد که شناسایی نیروهای رشد و نمو و خود درمانی اهمیت دارد.
اما متاسفانه‏ نگاه‏های تشخیصی- انتقادی زیادی نسبت به افراد داریم؛ در زندگی زوج‏های جوان، فرزندانمان‏، خویشاوندان، همسایگان، همکاران و حتی در خودمان نیز به یک باره جایگاه ضعف را شناسایی می‏کنیم (متاسفانه حتی وقتی هم که این ضعف‏ها در معرض دید نیستند.) اما درست این است که ابتدا جایگاه قدرت افراد را شناسایی کنیم‏، زیرا کسی که قصد دارد تغییراتی در زندگی شخصی خود‏ یا دیگری به وجود آورد، باید نقاط قوت او را هم به درستی دریابد. چرا که به این ترتیب، تغییرات به نیروهای درونی نشو و نما و خود درمانی کمک کرده و به بهترین وجه آن را بازسازی و اصلاح می‏کند.
در زیر‏، به طور خلاصه برخی از نقاط قوت انسانی معرفی می‏شوند. چنانچه شما هم بخواهید تغییراتی در خود و یا در شخص دیگری ایجاد کنید‏، این لیست را با دقت مورد بررسی قرار دهید. او فردی:
•    صمیمی و گرم و مهربان است.
•    فوق العاده خوب و قابل تحسین است.
•    عادلانه و منصفانه رفتار می‏کند.
•    بردبار و باگذشت است و آزاد منشانه رفتار می‏کند.
•    به افکار و عقاید دیگران احترام می‏گذارد.
•    حس انسان دوستی دارد.
•    زندگی را نوعی بازی می‏داند و زیاد همه چیز را جدی نمی‏گیرد.
•    مسئولیت پذیر است‎؛ مسئولیت خانه، خیابان و جایی که دیگران هم در آن زندگی می‏کنند.
•    حقوق حیوانات و گیاهان را رعایت می‏کند.
•    گاهی مسئولیت زیردست و یا حتی بالا دست خود را به عهده می‏گیرد.
•    همسایه و شهروند خوبی به حساب می‏آید.
•    مسئولیت‏های فردی خود را به دیگران محول نمی‏کند.
•    از دیگران حمایت و پشتیبانی می‏کند و فرد بی‏‏‎تفاوت و خنثی‏ای نیست.
•    جایی که کار می‏کند یا در گروه‏هایی که نمی‏تواند افراد را از آنجا حذف کند (همسایگان‏،خویشاوندان، همکاران) نه تنها بر خلاف آنها عمل نمی‏کند‏، بلکه با افراد به خوبی کنار می‏آید.
•    در هر موقعیت و مقامی (به عنوان یک معلم، پدر یا مادر‏، رئیس یک اداره) دلسوزانه رفتار می‏کند و نسبت به هیچ کس ظن و تردید بی مورد ندارد و خدشه‏ای در کارش نیست.
•    قادر است عشق خود را نثار کند.
•    قادر است عشق طرف مقابل را بپذیرد.
•    منفعت طلب نیست و نگاه تنگ نظرانه ندارد.
•    در پی غافلگیری و دست انداختن دیگران نیست و تله برای دیگران نمی‏گذارد.
•    هنگام پیگیری اهداف شخصی خود‎، همواره جانب تعادل را حفظ می‏کند و از کنترل خارج نمی‏شود.
•    برای کسی خط و نشان نمی‏کشد.
•    بین علایق و اهداف شخصی خود تعادل و توازن برقرار می‏‏کند.
•    علایق کلی خود را روی مشاغلی چون کارمند رسمی دولت‏، سیاستمدار، مدیر‏، رئیس، معلم، پلیس و قاضی بودن محدود نمی‏کند. (مشاغلی که از نفوذ مبتنی بر قدرت‏، استبداد و دیکتاتوری حاکم برخوردار هستند.)
•    برای تکامل و رشد اخلاقی و روحی خود، مسئولیت‏هایی را در سازمان‏های خیریه به عهده می‏گیرد‏، ولی این منحصر به کلیسا، مدرسه‏، بیمارستان و احزاب نمی‏شود.
•    شرافتمندانه زندگی می‏کند.
•    عقل معاش دارد و از فهم و شعور باطنی و دانش تجربی خود به خوبی استفاده می‏کند.
•    هر لحظه با باورها و عقاید مذهبی خود زندگی می‏کند، نه فقط هنگام افتادن به ورطه بدبختی و یا در لحظات بحرانی مثل بستر بیماری یا هنگام بستن عقد نکاح.
•    به یاری دیگران می‏شتابد و خود را از آنان جدا نمی‏داند.
•    ظاهرش آراسته و رفتارش کامل و بی عیب و نقص است.
•    فردی مقاوم و جدی است.
•    خود را لااقل در ظاهر با روش زندگی دیگران منطبق می‏کند.
•    دارای نیروی تشخیص و قضاوت است و بر اساس عقلانیت زندگی می‏کند.
•    دارای اصالت است.
•    نفوذ کلام دارد.
•    باهوش و فراست سرشار آماده انجام کارهای خارق‏العاده است.
•    بهره هوشی بالایی دارد و از هوش عاطفی‏، عقلی و اجتماعی بالایی هم برخوردار است.
•    در هر شرایطی سرشار از عشق و امید به زندگی است.
•    زیبایی‏ها و سرفرازی‏ها برایش معنا و مفهوم خاصی دارند.
•    با دیگران محترمانه رفتار می‏کند و رعایت حال زیردستان را هم می‏کند.
•    هیچ وقت ادعا نمی‏کند عقل کل است و همه چیز را می‏داند. گاهی می‏تواند متعجب و شگفت زده شود و سوال کند از آنچه نمی‏داند.
•    عاشق یادگیری است.
•    به علم و دانش عشق می‏ورزد.
•    همواره به جلو پیش  می‏رود و هرگز به عقب برنمی‏گردد.
•    شکرگزار است و آن را نشان می‏دهد.
•    با امید و خوشبختی زندگی می‏کند.
•    هیچ گاه ایجادکننده تنش و هرج ومرج نیست؛ نه در زندگی شخصی و نه در زندگی دیگران.
•    بشاش است‏، به گونه‏ای که چهره‏اش نشاط دارد.
•    رد پای عشق را می‏توان از حالت نگاه او خواند.
وقتی هنگام علامت گذاری بر روی شخص خاصی فکر می‏کنید، سریع در مورد خودتان هم بررسی کنید تا ارزش‏های شخص مورد نظر را در خود بهتر بشناسید و نقاط اشتراک را پیدا کنید.
این کار می‏تواند برای پایه‏ریزی یک زندگی مشترک خوب قابل استفاده باشد.   

 

 

 

 

ما در موقعیت‌های مختلف زندگی روزمره، عواطف و هیجانات متعدد و متفاوتی را تجربه می‌کنیم که تا حد زیادی بر تصمیم‌گیری‌ها، اعمال و افکار ما تأثیر می‌گذارند، اما از آنجا که بشر متمدن امروز سعی دارد رفتار خود را بیشتر به تعقل و تفکر نسبت دهد، بنابراین ارزش کمتری برای عواطف بشری قائل است. گویی عواطف در کل موجودیت و هستی انسان در مرتبه پایین‌تری از عقل قرار دارد، گرچه به لحاظ تکاملی، قبل از اینکه انسان به‌ظاهر منطقی و متفکر امروز وجود داشته باشد، عواطف و هیجانات برای میلیون‌ها سال در سازگاری اجداد ما با شرایط محیط، نقش بسیار مهمی داشته‌اند و هنوز هم بشر بدون عاطفه، احساس پوچی می‌کند، چرا که بسیاری از مفاهیم زیبا‌شناختی از عواطف بشر سرچشمه می‌گیرند و گذشته از این، هیجانات در ادامه بقای ما نقش کلیدی دارند. برای نمونه تصور کنید که خشم یا ترس در وجود ما درست عمل نکند، نتیجه این است که در زمان کوتاهی، بازیچه دیگران می‌شویم و دائم در معرض سوء استفاده قرار می‌گیریم. امروزه متأسفانه انسان از نقش هیجانات خود که عامل بسیار مهمی در انگیزش و رفتار هستند، آگاهی کمی دارد. ما برای بیان بسیاری از عواطف خود دچار فقر کلامی هستیم و واژه توصیف کننده حالت خود را نمی‌دانیم. این امر علاوه بر ایجاد فقر ارتباطی بین افراد، سبب آگاهی کمتر از حالات خودمان نیز می‌شود و در سلامت ذهنی و جسمی ما اختلال ایجاد می‌کند. امروزه روان‌شناسی مثبت‌گرا با توجه به نادیده گرفته شدن نقش عواطف در ایجاد زندگی سرشار از نشاط‌، سعی دارد بین منطق و عاطفه آشتی ایجاد کرده، به عنوان مکمل روان‌شناسی بالینی سنتی (که معطوف به اختلالات روانی است) با افزایش احساسات مثبت و شادکامی در زندگی افراد به خودشکوفایی آنها کمک کند.

عواطف مثبت کدام هستند؟ 


شادکامی و سلامت ذهنی دربرگیرنده احساسات مثبتی مانند لذت، آرامش، حس جریان داشتن و شیفتگی در زندگی است. سلیگمن (٢٠٠٢. م) عواطف مثبت را به سه دسته تقسیم می‌کند: آنهایی که به گذشته مربوط هستند و آنهایی که با حال و آینده ارتباط دارند. عواطف مثبت مربوط به آینده شامل خوش‌بینی، امید، ایمان و اطمینان هستند. رضایت‌ خاطر، خرسندی، کامیابی و حس سرافرازی نیز عواطف اصلی مربوط به گذشته‌اند. عواطف مثبت مربوط به زمان حاضر، دو طبقه متمایز لذات زودگذر و حس کامروایی پایدار را تشکیل می‌دهند. لذات زودگذر از کانال‌های حسی به دست می‌آیند، مانند احساسات ناشی از روابط جنسی، بوهای خوش و طعم‌های مطبوع. فعالیت‌های پیچیده‌تری که انسان‌ها برای کسب لذات زودگذر انجام می‌دهند، می‌تواند احساس لذت بیشتری مانند شعف، وجد و یا آمیزه‌ای از لذت و خوشحالی ایجاد کند. اما حس کامروایی مداوم و یا خرسندی، با لذت بردن صرف تفاوت دارد و حالات درونی‌تری را دربرمی‌گیرد که از فعالیت‌های مورد علاقه فرد نشئت می‌گیرد، مانند کوهنوردی برای یک کوهنورد، یا کمک به دیگران برای یک فرد نیکوکار.

تأثیرپذیری هیجانی 


در زبان انگلیسی حدود ٥٥٠ تا ٦٠٠ واژه برای تجارب هیجانی مختلف وجود دارد (آوریل، ١٩٩٧. م). تحقیقاتی که درباره هزاران نفر از فرهنگ‌های مختلف صورت گرفته، نشان داده است که می‌توان عواطف را براساس یک رویکرد ابعادی، به دو بعد اصلی و دو بعد فرعی طبقه‌بندی کرد. دو بعد اصلی عبارت‌ هستند از: الف) کنش‌وری یا برانگیختگی ب) خوشایندی دو بعد فرعی نیز عبارتند از الف) هیجان مثبت ب) هیجان منفی. تحقیقات نشان داده است که انسان از لحاظ تأثیرپذیری عاطفی، چه به صورت مثبت و چه به صورت منفی با یکدیگر متفاوت هستند و می‌توان گفت که این حالات تا حدی ویژگی‌هایی ارثی هستند.
اثرپذیری مثبت با صفات شخصیتی برون‌گرایی (بشاش، عاطفی و اجتماعی بودن) و اثرپذیری منفی با صفات شخصیتی روان‌نژندی (عصبی، خودخور و مهاجم بودن) همبستگی دارد. اثرپذیری مثبت و اثرپذیری منفی، هر دو در مسیر تکامل انسان شکل گرفته‌اند تا وظایف مختلفی را انجام دهند (داتون، ١٩٩٥. م). اثرپذیری منفی مانند صفات شخصیتی روان‌نژندی، جنبه‌ای از نظام رفتاری بازدارنده اجتنابگر است که سبب می‌شود موجود زنده خود را از موقعیت‌های خطرناکی که احتمالاً دردآور یا تنبیه‌کننده هستند دور نگهدارد، در مقابل، اثرپذیری مثبت، بخشی از نظام تسهیل‌کننده رفتاری است، مانند صفت شخصیتی برون‌گرایی که موجود زنده را به سمت موقعیت‌های دربردارنده پاداش بالقوه، مانند خوشی و لذت‌ هدایت می‌کند. واکنش این نظام، کمکی به موجود زنده است تا منابع ضروری برای بقا و تولید نسل از قبیل غذا، پناهگاه و یا جفت خود را بیابد.
اثرپذیری یا عاطفه‌پذیری مثبت با فعالیت فیزیکی منظم، خواب کافی، ارتباط اجتماعی متعارف با دوستان، آشنایان و تلاش برای رسیدن به اهداف ارزشمند شخصی همراه است. این امکان وجود دارد که اثرپذیری مثبت را با تمرین فیزیکی منظم، برقراری یک الگوی خواب مناسب و برقراری روابط اجتماعی دوستانه و پایدار، افزایش داد. این موقعیتی است که تقریباً همه افراد مایل هستند آن را داشته باشند (داتون ٢٠٠٢. م). عاطفه‌پذیری مثبت یکی از جنبه‌های شادکامی و بحث مهم ما در این مقاله است.

مردم دنیا چقدر شادکام‌ هستند؟ 


پروفسور دینر از دانشگاه مینه‌سوتا، پس از بررسی ٩١٦ تحقیق در مورد شادکامی، رضایت از زندگی و سلامت ذهنی ـ که در مورد بیش از یک میلیون نفر در ٤٥ کشور جهان انجام شده بود ـ به این نتیجه رسید که اگر شادی و ناراحتی را بر یک پیوستار قرار دهیم و نقطه وسط، کاملاً بین شادی و ناراحتی باشد، میزان شادکامی اغلب مردم جهان کمی از حد وسط این پیوستار بالاتر است و تنها در گروه‌های محدودی از مردم، از قبیل سیاه‌پوست‌های تحت آپارتاید آفریقای جنوبی، اشخاصی که در شرایط فشار منفی سیاسی زندگی می‌کنند. زندانیان تازه محبوس شده و برخی گروه‌های دیگر، از حد متوسط کمتر است و در سمت اندوه‌زدگی قرار دارد.

شادکامی و خلاقیت 


سلیگمن (٢٠٠٢. م) معتقد است عواطف مثبت یا منفی بر حسب درجه آماده‌سازی فرد برای تعامل برنده ـ بازنده یا برنده ـ برنده از یکدیگر متمایز می‌شوند. از دیدگاه تکاملی، عواطف منفی مانند ترس یا خشم به ما می‌گویند احتمال خطر وجود دارد و آسیب، قریب‌الوقوع است. این عواطف توجه ما را به منبع تهدید محدود کرده، ما را برای واکنش جنگ یا گریز به فعالیت وا می‌دارند. بنابراین، عواطف منفی ما را برای بازی برنده ـ بازنده که در آن یک برنده مطلق و یک بازنده مطلق وجود دارد، آماده می‌کند. در مقابل، عواطف مثبت مانند لذت و خرسندی به ما می‌گویند که اتفاق خوبی در پیش است. عواطف مثبت توجه ما را گسترش می‌دهند، به‌گونه‌ای که ما آگاهی گسترده‌ای از محیط فیزیکی و اجتماعی پیدا می‌کنیم. این توجه گسترش یافته، ذهن ما را نسبت به ایده‌های تازه و اعمال جدید آماده می‌کند و ما خلاق‌تر از حالت معمول می‌شویم (ایزن ٢٠٠٠. م). بنابراین، عواطف مثبت فرصت‌هایی را برای ما فراهم می‌کند تا ارتباطات بهتری ایجاده کرده و نواندیشی و ثمربخشی بیشتری داشته باشیم. عواطف مثبت، ما را برای بازی‌های برنده ـ برنده آماده می‌کند. رایت (٢٠٠٠. م) معتقد است که پیشرفت تمدن برای افزایش تعاملات یا داد و ستد برنده ـ برنده و توسعه سازمان‌هایی است که این تعاملات را حمایت می‌کنند و در این حلقه ارتباطی، رابطه بین عواطف مثبت و تعامل برنده ـ برنده اهمیت می‌یابد.
البته رویکردهای تکاملی همچنین به ما می‌گویند که عواطف منفی، تمرکز زیاد را آسان می‌کنند و تفکر دفاعی، قدرت نقد و تصمیم‌گیری را بالا می‌برند. جایی که واقع‌بینی برای تشخیص و پرهیز از اشتباه و روشن کردن آن به کار می‌آید، عواطف مثبت و تفکر بردبارانه، خلاقیت و ثمربخشی را ساده می‌کنند. مطالعاتی که در زمینه واقع‌گرایی منجر به افسردگی انجام شده، تأیید می‌کند که اشخاص افسرده، داوران دقیق‌تری برای مهارت‌های خود هستند؛ یادآوری دقیق‌تری از وقایع مثبت و منفی زندگی‌شان دارند و نسبت به اطلاعات مربوط به وقایع مخاطره‌آمیز حساس‌ترند (آکرمن و دروبیس ١٩٩١. م) در مقابل، اشخاص شاد مهارت‌های‌شان را بیشتر از حد واقعی می‌دانند، حوادث مثبت را بیشتر از وقایع منفی به‌یاد می‌آورند و در تصمیم‌گیری برای طرح‌های مربوط به زندگی‌شان بهتر عمل می‌کنند، چرا که بجای توجه به اطلاعات مخاطره‌آمیز به آنهایی که مخاطره‌آمیز نیستند، توجه می‌کنند یا به تعبیر دیگر، جنبه‌های مثبت اقدامات‌شان را بیش از پی‌آمدهای منفی آن در نظر می‌گیرند (آسپین‌دال و دیگران ٢٠٠١. م).
پروفسور باربارا فردریکسون (٢٠٠٢. م) استاد روان‌شناسی دانشگاه میشیگان، معتقد است عواطف منفی، از قبیل اضطراب یا خشم سبب می‌شود، ذهن فرد فقط به تولید واکنش دفاعی در برابر موضوعات ایجاد کننده این عواطف منفی محدود شود، در صورتی که عواطف مثبت سبب می‌شوند ذهن فرد بر روی انواع محرک‌ها باز باشد و این مسئله به نوبه خود فرصت‌هایی را برای توجه گسترده‌تر به محیط ایجاد کرده و در نتیجه، خلاقیت فرد را بیشتر می‌کند.
تحقیقات آزمایشگاهی و بالینی از این دیدگاه، حمایت می‌کنند. برای نمونه، بیمارانی بسیار خوش‌خلق و شنگول که قرص لیتیم مصرف کردند، کاهش خلاقیت نشان دادند. همچنین، در مطالعه دیگری که حالات خلقی مثبت و منفی را برای مدت ١٥ دقیقه به افراد القا می‌کرد، معلوم شد در افرادی که عواطف مثبت به آنها القا شده بود، پردازش اطلاعات دیداری گسترش یافته بود، در صورتی که در گروه مقابل، توجه محدودتر و موضعی‌تر بود. مطالعات دیگر نشان داده است که بازگشت بدن از حالت برانگیختگی ناشی از استرس به حالت عادی، در مورد کسانی که قبلاً به آنها حالات مثبت عاطفی القا شده بود، نسبت به کسانی که مورد القای حالت منفی عاطفی قرار گرفته بودند، سریع‌تر بوده است.
از شواهد بالا چنین برمی‌آید که عواطف مثبت می‌تواند خلاقیت و حل مسئله را آسان کند، پس عجیب نیست که شادکامی سبب ثمربخشی بیشتر کار می‌شود. مطالعات استاو (١٩٩٤. م) بر روی دویست کارگر نشان داد که کارگران شاد در طول یک دوره هجده ماهه، در ارزشیابی‌ها از کارفرمایان خود بهتر و در نتیجه، دستمزدهای بالاتری دریافت کرده‌اند. 

 

 

 

 

اگر می‌خواهید دنیای اطراف خودتان را به‌طور شایسته، مؤثر و به طرز مطلوبی بسازید، تفکر مثبت امری ضروری است. همه سطوح تفکرتان را که می‌تواند یکی از مهم‌ترین و همچنین سخت‌ترین سطوح برای زدودن منفی‌گرایی باشد، خانه‌تکانی کنید. ممکن است تعجب کنید، وقتی که بدانید ساختار صحبت کردن شما می‌تواند یکی از عوامل اصلی‌ای باشد که راه شما را در به دست آوردن خواسته‌های‌تان می‌بندد.
از آنجایی که، شما در یک جامعه فنی زندگی می‌کنید، بخش عمده زندگی‌تان را بازی با کلمات، تشکیل می‌دهد؛ کلماتی که به زبان می‌آورید و یا می‌نویسید. هر جایی که می‌روید به کلمات برمی‌خورید: تابلوهای اعلانات، علامت‌های خیابان‌ها، دستورالعمل‌ها و مطالبی برای خواندن. استفاده از کلمات آن‌چنان بخشی از وجود شما شده است که حتی در موقع فکر کردن با خودتان از کلمات استفاده می‌کنید.
فکر کردن درونی شما به‌طور مستقیم بر شیوه‌ای که ذهن ناخودآگاه شما، نیازها، امیال و آرزوهای شما را پردازش می‌کند، اثر می‌گذارد. همان‌طور که می‌دانید ذهن ناخودآگاه‌تان کاملاً قادر است امواج ذهنی مخصوص به خود را تولید کند، درست همان‌طور که ذهن خودآگاه، این کار را انجام می‌دهد. با این تفاوت که ذهن ناخودآگاه از کلمات و افکار درونی شما برای خلق امواج ذهنی استفاده می‌کند. اگر آن افکار و کلمات دارای بار منفی زیاد باشند، امواج ذهنی ناخودآگاه نیز دارای این جنبه منفی خواهد بود و دنیایی را می‌آفریند که این منفی‌گرایی را منعکس می‌کند.
اکنون برای اینکه گفتار خود را تغییر دهید، ابتدا باید نسبت به ساختار گفتار هر روزه خود توجه کنید. اما بدانید که کار ساده‌ای هم نیست. شما، همه عمرتان چنین گفتاری را به کار برده‌اید و اکنون بسیاری از آنها ناخودآگاه بوده، قسمتی از مکانیسم گفتار درونی‌تان شده‌ است.
اول، برای اینکه جریان ناخودآگاه سخن گفتن را آگاهانه کنید، باید به خودتان گوش فرا دهید. گوش کردن به خود، انگار که با دیگران گفتگو می‌کنید، ذهن آگاه، شما را متوجه عادات صحبت کردن‌تان می‌کند. سعی کنید پس از صحبت کردن با کسی، مکالمه خود را دوباره در ذهن‌تان تکرار کنید و به ساختار چیزهایی که گفته‌اید بیشتر از معنی کلی آن نگاه کنید. از خودتان چند سؤال بکنید:
ـ چه کلماتی انتخاب کردم؟
ـ چرا این کلمات را انتخاب کردم؟
ـ آن کلمات و عبارت‌ها چه معنای ضمنی عاطفی‌ای داشتند؟
ـ آیا این کلمات به‌طور مشخص ماهیت منفی یا مثبت داشتند؟
به مدت یک هفته، در حین صحبت به استفاده از زبان توسط خود گوش دهید و آن را امتحان کنید. ممکن است دستگاه ضبط صوت کوچکی به شما کمک کند تا برخی از مکالمات خود را ضبط کرده، بعداً به آنها گوش کنید. اکنون در طی هفته‌ای که این کارها را انجام می‌دهید، عباراتی را که اغلب به کار می‌برید، یادداشت کنید. منظور کلمه یا ترکیبی از کلمات است که در بیشتر مکالمات شما به‌کار می‌روند. این کلمات و عبارات را به دو دسته تقسیم کنید: مثبت و منفی. برای مثال، «عالیه» یک عبارت مثبت است. «این یک دردسر است» یک عبارت منفی است.
اکنون آگاه می‌شوید گروهی از عبارات منفی در مکالمات شما وارد می‌شوند و شما آن‌قدر آنها را به کار برده‌اید که دیگر از وجودشان آگاه نیستید. اگر این عبارت‌های منفی مربوط به خود شما باشند، ناخواسته در زندگی‌تان آشفتگی و درهم‌ریختگی ایجاد می‌کنید. اگر این عبارت منفی مربوط به شخص دیگر باشد، می‌توانید در هم‌ریختگی خود را بر آنها تحمیل کنید.
فراموش نکنید که می‌توانید تا حدی بر زندگی دیگران تأثیرگذار باشید. گفتن به یک دوست به طور مکرر که او مریض است ممکن است این باور را در او تقویت کند. برون‌فکنی مداوم منفی شما، در مورد زندگی فرد دیگر، می‌تواند مانع پیشرفت آن فرد شود، یا حتی آن شرایط برون‌فکنی شده را پیش بیاورد.
خوب، پس چه کاری باید انجام بدهید؟ بسیار خوب برای شروع ـ همین که یک عبارت منفی را پیدا کردید، باید آن را تغییر دهید. اگر بخواهیم از مثال بالا استفاده کنیم، باید جمله «این یک دردسر است» را به «این یک چالش است» تغییر داد. مشکلات، دردناک هستند و از پس آنها برآمدن دشوار. از طرف دیگر، چالش‌ها سرگرمی‌ هستند و بنابراین راحت‌تر می‌توان از پس آنها برآمد. وقتی بر یک مشکل فایق می‌آیید، آهی از دل برمی‌آورید که مانند آه کشیدن بعد از راحت شدن از یک درد است. وقتی که در برخورد با یک چالش موفق می‌شوید، فریادی از شادی می‌کشید. در اینجا یک مثال دیگر می‌آوریم. عبارت منفی «او مریض است!» را می‌توان به «او خوب نیست» تغییر داد. کلمه مریض نشان‌دهنده وضعیتی نامطلوب و غیرقابل تغییر است. اگرچه وضعیت خوب نبودن نشان‌دهنده این است که آن فرد معمولاً سالم است، ولی در حال حاضر کسالت دارد...
 

 

 

 شاید بیان تعریفی از خوشحالی، کمی احمقانه به نظر برسد. زیرا همه ما می‌دانیم چه مواقعی احساس خوشحالی می‌کنیم و چه مواقعی احساس غمگینی.
در پاسخ به این سئوال که چه چیزی انسان را خوشحال می‌کند، ممکن است بی‌درنگ افکاری در مورد موسیقی، مجلس عروسی، غذاهای خوشمزه، یا شخصی مورد علاقه، در ذهن ما جاری شود. در نقطه مقابل، مسائلی از قبیل انجام دادن کارهای خانه یا دخالت‌های بی‌مورد مادرزن یا مادرشوهر ممکن است باعث ناراحتی ما شود.
در هر حال باید به این نکته توجه کرد که آنچه باعث شادی و خوشحالی فردی می‌شود، ممکن است دیگران را غمگین و ناراحت سازد. به‌عنوان مثال، ممکن است برای خانواده‌ای خریدن یک اتومبیل شخصی حتی از نوع مدل پایین آن بسیار خوشحال‌کننده باشد، اما برای خانواده‌ای که دارای اتومبیلی آخرین سیستم است، داشتن یک اتومبیل مدل پایین احتمالاً منبع نومیدی و ناراحتی خواهد بود؛ از طرف دیگر، افرادی که اصلاً علاقه‌‌ای به اتومبیل ندارند، در مورد داشتن یا نداشتن آن، کاملاً بی‌تفاوت‌اند. بنابراین می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که تملک اشیاء خود‌به‌خود نمی‌تواند معیاری برای خوشحال بودن ما به حساب آید. زیرا اشیاء اموری ذهنی هستند که بستگی کاملی به نگرش افرادی دارند که صاحب آنها هستند. در برابر آن، ما در روش «سیلوا» برای خوشحال بودن، فلسفه‌ای قائل هستیم. فلسفه ما عبارت‌ است از: «لذت بردن از چیزهایی که دوست داریم، تغییر دادن یا دوری جستن از چیزهایی که دوست نمی‌داریم و پذیرفتن و کنار آمدن با چیزهایی که ما نه نمی‌توانیم از آنها دوری بجوییم و نه می‌توانیم آنها را تغییر بدهیم».
با بهره‌برداری از این فلسفه زندگی، که آن را در شکل «پنج قانون شادزیستن» ارائه خواهیم کرد، شما خواهید توانست تمام مشکلات‌تان را حل و فصل کنید و یک زندگی توأم با شادمانی و خوشحالی در پیش بگیرید.

پنج قانون شادزیستن به قرار زیراست: 


قانون اول: اگر شما چیزی را دوست دارید، از آن لذت ببرید.
این قانون در نگاه اول خیلی پیش‌پا افتاده به‌نظر می‌‌آید. شما ممکن است بگویید: «این خیلی مسخره است. مسلماً من از چیزی که آن را دوست دارم، لذت هم می‌برم». اما، اگر شما درباره این موضوع بیشتر فکر کنید، به این نتیجه می‌رسید که چیزهای زیادی در زندگی ما وجود دارد که علی‌رغم آنکه آنها را دوست می‌داریم، به دلیل احساس گناه و ترس، از آنها لذتی نمی‌بریم. به‌عبارت دیگر، اگر ما هنگام انجام کار مورد علاقه‌مان، دچار احساس گناه بشویم یا اگر از عواقب انجام آن کار، ترس داشته باشیم؛ دیگر نخواهیم توانست از آن لذت ببریم.

قانون دوم: اگر شما چیزی را دوست ندارید، از آن دوری جویید.
قانون دوم هم خیلی ساده به‌نظر می‌رسد. اما با تأمل بیشتر درباره این قانون، درمی‌یابیم که افراد زیادی وجود دارند که سر و کارشان با یک شغل، یک شخص، یک ماشین یا یک نوع غذاست که آن را دوست نمی‌دارند، ولی بنا به دلایلی نمی‌توانند از آن دوری جویند.

قانون سوم: اگر شما چیزی را دوست ندارید و نمی‌توانید از آن دوری کنید، آن را تغییر دهید.
در اینجا راه‌حل ساده‌ای وجود دارد: تغییر دادن آنچه آن را دوست ندارید. اما باید گفت همان‌طور که ما، در دوری کردن از چیزی به‌خاطر برخی دلایل، همچون نیازهای مادی و امنیتی یا صرفه‌جویی در وقت ناتوان هستیم، به همین دلایل نیز ممکن است نتوانیم آن ‌چیز را تغییر دهیم.

قانون چهارم: اگر شما چیزی را دوست ندارید، نمی‌توانید از آن دوری کنید و نمی‌توانید آن را تغییر دهید، آن را بپذیرید.
این قانون نیز در حد یک شعار است. چگونه می‌توانیم چیزی را که دوست نمی‌داریم، بپذیریم و با آن کنار بیاییم؟ ممکن است شما برادری داشته باشید که دائماً در کار شما دخالت می‌کند و وسایل اتاق شما را به هم می‌ریزد، اما شما نتوانید از او دوری جویید و نصیحت‌های شما هم در تغییر رفتار او بی‌تأثیر باشد. چگونه می‌توان با چنین افرادی کنار آمد؟ چگونه می‌توان در موقعیتی که نمی‌توان در آن شادمان بود، به زندگی ادامه داد؟ چگونه می‌توان فردی را که با او احساس خوشحالی به انسان دست نمی‌دهد، پذیرفت و با او کنار آمد؟ در هرحال، اگر شما نتوانید چیزی را که دوست ندارید بپذیرید، احساس خوشحالی نخواهید کرد، اگر شما نتوانید چیزی را که دوست ندارید، تغییر دهید یا از آن دوری جویید یا آن را بپذیرید، مطمئناً هرگز نخواهید توانست زندگی شادمانی داشته باشید. اما نباید زیاد ناامید باشید چرا که کلید موفقیت شما در قانون طلایی پنجم نهفته است.

قانون پنجم: با تغییر دادن نگرش‌تان نسبت به چیزهایی که آنها را دوست نمی‌دارید. آنها را بپذیرید.
شما همان نگرش‌تان هستید، به‌عبارت دیگر، ارزش‌ هر چیزی بستگی به نگرش شما در مورد آن دارد و هیچ‌چیز مطلقی وجود ندارد ـ هیچ‌چیزی به خودی خود، خوب یا بد نیست، بلکه خوب بودن یا بد بودن چیزی، به نحوه نگرش شما به آن چیز بستگی دارد. زندگی نیز به خودی خود خوب یا بد نیست. زندگی فقط در جریان است. بنابراین، شما با تغییر نگرش‌تان نسبت به امور زندگی، می‌توانید آن را تغییر دهید. با مطالعه ماجرای زیر، با کاربرد قانون پنجم شادزیستن در جریان زندگی روزمره بیشتر آشنا خواهید شد:
روزی آقایی به نام جرج، قصد خوردن ناهار در بیرون از خانه را کرد؛ اما موقعی که او برای بردن اتومبیلش به پارکینگ رفت، متوجه شد که سپر جلوی آن کاملاً درب و داغان شده است. به نظر می‌رسید، اتومبیلی که قبل از آن در جلوی اتومبیل او پارک کرده، به هنگام دنده عقب رفتن باعث چنین تصادفی شده بود؛ اما متأسفانه آن راننده خاطی هیچ یادداشتی از خود به جای نگذاشته بود. آقای جرج، چنین وضعیتی را دوست نداشت و نمی‌توانست از آن دوری جوید. کاری بود که شده بود و او قادر نبود این وضعیت را به حالت اولیه خود برگرداند.

«آقای جرج در برابر وضعیت پیش آمده، دو گزینه در پیش رو داشت: ١ـ خوشحال بودن ٢ـ غمگین شدن. او گزینه اول را انتخاب کرد. تصمیم گرفت از دریچه دیگری به مسئله بنگرد. بنابراین، هنگامی که او دوباره به سپر داغان شده نگاه کرد، آن را به چشم عاملی که باعث از دست رفتن وقت و هزینه زیادی برای وی خواهد شد، ندید. بلکه آن را به‌عنوان انگیزه‌ای برای کسب درآمد بیشتر در نظر گرفت. او در تلاش برای داشتن تصوراتی مثبت از هزینه‌هایی که روی دستش گذاشته بودند، تصمیم گرفت که با کار و کوشش بیشتر، هر چه سریع‌تر سه برابر مبلغی را که برای تعمیر اتومبیل لازم بود، کسب کند. بنا به برآورد اولیه، تعمیر اتومبیل حدود ٢٥٠ دلار هزینه در برداشت، بنابراین آقای جرج تصمیم گرفت که سه برابر آن، یعنی ٧٥٠ دلار را کسب کند و طولی نکشید که این مبلغ را با کار و تلاش مجدانه به‌دست آورد».
در تفسیر این ماجرا، باید گفت که آقای جرج پس از مواجهه با موقعیت پیش آمده، نگرشش را کاملاً دگرگون ساخت. او آن وضعیت را دوست نداشت. نمی‌توانست از آن دوری جوید و نمی‌توانست آن را تغییر دهد. اما، او قادر بود نگرشش را نسبت به آن عوض کند. به این ترتیب، هنگامی که او با نگرشی مثبت به سپر آسیب‌دیده اتومبیلش نگاه کرد، در آن ٧٥٠ دلار دید. بنابراین، او تصمیم گرفت که به عنوان یک هدف کوتاه‌مدت، هرچه سریع‌تر ٧٥٠ دلار درآورد و این‌گونه نیز کرد. حتی می‌توان گفت که آقای جرج پس از پرداخت ٢٥٠ دلار هزینه تعمیر اتومبیل، در واقع ٥٠٠ دلار سود کرد. بدین‌گونه، علی‌رغم اینکه او در وضعیتی قرار گرفته بود که در اغلب مردم خشم و عصبانیت ایجاد می‌کند. شادمانی خودش را حفظ کرد.
شما نیز با رفتن به سطح آلفا و با بهره‌برداری از پنج قانون شادزیستن، می‌توانید دوباره با داشتن یک «زندگی شاد» آشتی کنید و علاوه بر آن، می‌توانید به علل «ناشادمان بودن» دیگران نیز پی ببرید. البته، باید به این مسئله توجه داشته باشید که همیشه شادمان بودن امری ممکن یا پسندیده نیست، زیرا بر طبق قوانین مربوط به آهنگ هر شیءای‌ همواره در معرض نیروهای جزر و مدی قرار دارد و زندگی سرشار از فراز و نشیب‌های فراوان است. اما با توانایی‌هایی که شما در نتیجه آگاهی از پنج قانون شادزیستن کسب خواهید کرد، خواهید توانست فرازها و بلندی‌های زندگی‌تان را فرازتر و پستی‌ها و نشیب‌های آن را قابل تحمل‌تر سازید. 

 

 

 

 

امروزه بسیاری از پزشکان به تحقیق در مورد فواید خنده و توجه بیشتر به آن روی آورده‌اند. خانم دکتر «جون گومز»، روانپزشک از شهر لندن، در مجله‌ای به نام سلامت خوب می‌نویسد: خنده بهترین شیوه کنار آمدن با هیجانات عصبی و موقعیت‌های مربوط به آن می‌باشد. استرس جزیی از زندگی روزمره همه ما اس، اما راه‌‌های بسیاری برای غلبه موفقیت‌آمیز بر آن وجود دارد. یکی از بهترین داروها «خنده» می‌باشد خنده،‌ استرس را همچون یخی که بر روی آتش می‌گذارند، ذوب می‌کند. استرس، درگیری سیستم است درمبارزه‌ای که بر آن به طور موفقیت‌آمیز فائق نیامده است.
اگر با استرس رو در رو شوید، مبارزه تبدیل به یک پیروزی می‌شود، اما اگر احساس کنید از آن می‌ترسید و اسیر آن شده‌اید، استرس به بدن حمله می‌کند. استرس عوامل زیادی دارد: در جسمانی، رنج عاطفی یا نگرانی روانی، بی‌حوصلگی، بی‌هدفی، تنها و محرومیت، همگی به طور بالقوه عوامل استرس‌زا می‌باشند، از طرفی، ترساز شکست‌های شخصی، ترس‌ها و کشمکش‌های درونی قبل از اینکه عمل خود را در قالب بیماری‌های جسمی عیان کنند، موجب تولید بیشترین استرس می‌گردند.
گاه استرس‌ جزیی هم می‌تواند موجب تنش، خستگی، بی‌قراری، تحریک‌پذیری و بی‌خوابی گردد، حتی ممکن است باعث سردرد، پشت درد، زخم معده، سوءهاضمه و یا افزایش ضربان قلب شود. اگر استرس مداومت یابد احتمال پیشرفت بیماری واقعی وجود دارد. آنژین با فشارخون بالا، سرفه، سرماخوردگی و آنفولانزا، همگی ممکن است بر اثر استرس به وجود آیند و یا بر اثر آن وخیم‌تر گردند.
تنها راه معالجه استرس، مصرف قرص‌های مختلف برای پوشاندن اضطراب نیست، بلکه باید مشکل را درک کرد و با آن روبه‌رو‌ شده بخندید؛ هر خنده‌ای به هر دلیلی می‌تواند تأثیر مفید داشته باشد. دکتر گومز می‌گوید: نیم ساعت تماشای کمدی «لسداسن» ممکن است تنها چیزی باشد که شما برای از بین بردن تنش خود نیاز دارید.
خنده، همچون گریه، یک عمل تنفسی است که از یکسری نفس‌های سریع و عمیق تشکیل شده که با انقباض از قسمت بسته تارهای صوتی خارج می‌گردد. ماهیچه‌های صورت، شانه، تنه، سینه و دیافراگم، همگیدر این فعالیت سهیم هستند. وقتی می‌خندیم، اشک از چشممان سرازیر می‌گردد، رگ‌هایخونی نزدیک سطح پوست انبساط می‌یابند و فشار خون پایین می‌آید. خنده انبساط دهنده ماهیچه‌ها است و آن را از حالت آمادگی برای انجام عمل خارج کرده و باعث می‌شود احساس ضعف کنیم. استرس باعث می‌گردد سیستم‌های بدن به حالت آماده‌باش درآیند و ما را آماده انجام عمل کند، حتی اگر شرایط نیازمند انجام عمل نباشد و یا اصلاً انجام عمل مناسب نباشد.
در چند سال اخیر، از زمانی که استرس به عنوان قاتل شماره یک غرب شناخته شد، اشکار مختلف انبساط افراد توصیه شده است. به افرادی که تحت فشار روانی بودند توصیه شد تمرکز، یوگا و یا ورزش را امتحان کنند، اما این شیوه‌ها برای همه مناسب نیستند. انجام ورزش برای همه به یک اندازه مفید نیست. هزاران نفر به ورزش پیاده‌روی روی آورده‌اند، با این امید که انبساط را تجربه کنند، اما ناامید شده‌اند.
نرمش‌های پرتحرک و دیگر ورزش‌های درون سالن تأثیرات دیگری جز انبساط دارند، اما خنده برای همگان مفید است، تقریباً غیرممکن است کسی از خنده لذت نبرد و غیرممکن است خنده برای کسی مضر باشد.
خنده در مقایسه با مراقبه و تمرکز، ورزش یا قرص، شیوه سریع‌تر، مطمئن‌تر و مؤثرتری برای تأمین انبساط جسمانی است. از نظر عاطفی، خنده تأثیری مشابه با گریه‌ای مفصل دارد، با این تفاوت که خنده برای شما مفیدتر است.
هم خنده و هم گریه به آزاد سازی تنش و احساساتی که قابل بیان نیستند، کمک می‌کند، تنش‌ها و احساساتی که غالباً استرس را افزایش می‌دهند.

خنده در برابر فشارهای عصبی: 


خنده اصولاً فعالیتی مشترک است. فقط افرادی که از نظر روانی دچار اختلال هستندف در تنهایی و بدون انگیزه ملموسی مثل کتابی خنده‌دار یا نمایش تلویزیونی، می‌خندند. خنده برای انسان‌ها مفید است، زیرا بر امنیت دلالت دارد. وقتی وحشت‌زده هستیم، نمی‌خندیم و وقتی می‌خندیم، دیگر نمی‌توانیم همچنان وحشت‌زده باقی بمانیم. مردم می‌توانند به راحتی لبخند‌های تصنعی بر چهره داشته باشد، اما تظاهر به خندیدن، تقریباً غیرممکن است. وقتی می‌خندید، تمام کنترل‌های شما از کار می‌افتد و شما چاره‌ای ندارید مگر اینکه تسلیم لذت و شادی آن لحظه شوید. گومز می‌گوید: وقتی می‌خندیم، تظاهر، فریب و خطر، غایب است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد